هفته ی چهارم نسبتا به کندی من گذشت
خانون حنا ( خوکچه ی هندی انجمن ) عضو تازه ی پرجنجالی بود
باید خوب مشاهده اش می کردیم چون فورا به قفس احتیاج داشت
قفس ای که باهاش از سفر اومده بود تنگ بود و باید به سرعت پس داده می شد
آشفته بودم. دلم می خواست رها تر می تونستم عمل کنم .از سحر کلافه خواستم برنامه رو بهم بزنه و منو از برنامه حذف کنه تا راحت تر با بچه ها به خوکچه بپردازیم
صبح با صفورا و بهادر و مریم و خوکچه و گروهی از پسرهای پنجم و یکی دوتا سوم و اول ، به باغچه رفتیم
خانوم حنا رو رها می کردیم (رها که چه عرض کنم!) ، یک چیزهایی سر راهش قرار می دادیم و دقت می کردیم ببینیم به کجا علاقمند تره
بعد از ظهر همین کار را با دختر کوچولو ها انجام دادیم و دست به کار ساخت قفس شدیم . بدنه ی قفس صندلی چوبی رنگی رنگی ای بود ( ناز و زیبا ) که با ورقه های مشبک فلزی و سیم به هم وصل اش کردیم
چقدر بچه ها جذب این کار شده بودند ...همه می خواستند در ساخت قفس خانوم حنا شرکت کنند
اما اوضاع به لحاظ نظم کمی آشفته بود
صبح با دو سه نفر از بچه ها قدری سازدهنی وآواز تمرین کردیم . نتیجه باز رضایت بخش بود اما باز هم نظم فضا رو به هم ریخته بودیم
آخرین قسمت متشنج روز بازی گروهی صدا سازی ای بود که هفته ی گذشته با پسربچه ها بازی کرده بودیم و این بار دخترکان شرکت می کردند
بازی بسیار پر سر و صدا و پر حادثه بود ، 4 لیوان شکست و باز هم نظم فضا و این بار نظم زمانی روزهم به هم ریخته شد
نتیجه ی بازی از نظر من معمولی رو به ضعیف بود اما بهادر می گفت که خوب بوده .من حدس می زنم قصدش روحیه دادن به جمع بود
به هر حال بچه ها کمی شادی کردند اما منسجم نبودیم
پایان روز به معذرت خواهی از سحر به اتمام رسید و شب پر از خنده شدیم
روز دوم به تغییرات فضا های داخلی گذشت
من و مریم مدتی دیوار طبقه ی دوم رنگ کردیم و به تعداد دخترهای پنجم میز و صندلی چیدیم و راهروی طبقه ی دوم برای مشق نویسی آماده ی بهره برداری شد
بعد از ظهر روز دوم کمی از سارا چهار جنبه ی رشد یاد گرفتم که باعث خوش حالی بود
و مثل همیشه دوان دوان رفتیم که به تاکسی های کرمان برسیم و در راه کلی بحث های جالب آموزشی و اجتماعی شد که مهمترین اش برای من در باب " جنسیت " بود