Friday, September 08, 2006

آغاز


کمتر از 15 روز دیگه به شروع مدرسه مونده.ازشوق روپوش وکفش نو خبری نیست، اضطراب شور و شیرینی دارم.امسال به حق معلم ام.9تا کلاس درس.نمی دونم کی و چطوری خر شدم!تموم تابستون با تقریب خوبی به دغدغه طرح درس گذشت،اما هنوز یه دنیا کار مونده
دلم به گلایه از دنیا نمی ره.هیچ وقت نمی ره.وقتی فکر می کنم که هر روز بچه ها رو خواهم دید،توی این دل بلوایی می شه.کاش توانشو داشته باشم.تعداد بچه هایی که باهم رابطه داریم،خیلی زیاده.و مطمئن ام که زیادتر خواهد شد
وجودشون بهم گرمی می بخشه و به دوستی باهاشون می بالم...مغرورم،از بودن کنارشون.نمی دونی چطور غرق غرور می شم وقتی حس می کنم دارن انسان می شن،هر روز از روز پیش انسان تر
مهم نیست که انسانیتشون آسایش رو براشون کم رنگ تر می کنه،مهم اه،اما خود آدم بودنشون مهم تره
به هر حال...من ناظر ام.یه ناظر خوش بخت پر اضطراب.نگرانی هاشون برام خیلی جدی و پر اهمیت اه،حتی اگه بدونم بالاخره روزی تموم می شه.و شادی هاشون...عجیب سرمستم می کنه
جوانی رو ازشون وام می گیرم،در روزهایی که تعداد موهای سفیدم تصاعدی زیاد می شه

4 comments:

Anonymous said...

yasi be jaye man ham shad o moztareb bash. khosh be saadatet. bacheha ro bebin o lezatesh ro bebar. man ham sai mikonam har chi ke inja didam o jaleb bood barat begam, be zoodi computer migiram, oon vaght barat moasal minvisam, az in shiva banoo che khabar?!

یاسمن said...

شیوا خوب اه.من هم سعی می کنم از اضطرابم لذت ببرم

mahboobeh said...

همیشه از نزدیکی به حسادت پرهیز کردم ولی خوندن حس تو پرهیزم را می شکنه
چرا آن لحظه های یگانه را ننوشتم تا دیگرانی سهیم شوند
ودخترکم تو با همه ی جوانی چه بزرگی وآگاه که داشته هایت را با ما
قسمت می کنی
کاش چون تو بازهم باشد

Anonymous said...

آخ که من هم همین طور! خیلی خوشحالم