Monday, February 12, 2007

ای

گیج گیج ام این دو روز
بعد از گذران روزهایی تا این اندازه غنی، سالهایی این قدر پربار و پر مهر،دیگه میلی به ادامه زندگی ندارم
حس می کنم اونچه که سهم من از حیات بوده رو تا حد زیادی گرفته ام...چه کنم؟چه باید کرد؟کاش می تونستیم به آرامی وبا رضایت کامل،همه رو به خدا بسپاریم و بریم

10 comments:

Anonymous said...

man paye am
berim?

Anonymous said...

کیارستمی می گه زندگی مثل به فیلم ملال انگيزه که پایان غم انگیزشو هم همه می دونن ولی با این حال کسی حق نداره وسط فیلم پاشه از سینما بره بیرون چون ممکنه پای بقیه رو لگد کنه!پ

پ.ن. پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ماهتاب
پارو میکشند،
خوشا رها کردن و رفتن
خواب دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن، خوشا رهائی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی
...

شاملو

Anonymous said...

جالب بود...ولی ممنکنه نه،حتما لگد می کنه

گرچه...فیلم من تا اینجاش ملال انگیز نبوده

Anonymous said...

فکر نمی کنی از همین لحظات بهتر هم تو دنیا باشه که ندیده باشی؟
مگر قبل از این روزها و سالها چنین لحظاتی رو تصور کرده بودی؟
فکر کنم هر از چندی که راضی شدم باید تلاش کنم محدوده دیدم رو یه اسکیل بزرگ تر کنم.
در غیر این صورت ...

Anonymous said...

اینو می فهمم،اما تمنایی نیست...الان که نیست

Anonymous said...

یاسی ؛ من مرد ۸۵ ساله ای را می شناسم که به اندازه کافی (و بيش از کافی!) انديشيده و نوشته و هنوز هم مشغول انديشيدن و نوشتنه. همین کافیه که این آدم را که هیچ وقتش ندیده ام برای من از دوست داشتنی ترین ها بکنه. درست مثل کسی که داره با یه تکه نون ته بشقاب تقریبا خالی خودش را تمیز می کنه. قشنگ نیست؟

Anonymous said...

چرا...گمانم از زیبا هم زیباتره
و من گیج گیج ام
به دوستی تون گرمم
و به این تلاش نازنینتون برای من

زود زود بلند خواهم شد...سعی خواهم کرد

Anonymous said...

khob shodi dostam?

Anonymous said...

ببین آدما دم مرگ
چقدر
عزیز بودنشون
معلوم میشه دوستم
...

Anonymous said...

kojaa-yi?