Saturday, October 09, 2010

مارمولک

سه تا دختر سوم دبستانی از مدرسه سر می رسند . ناراحت اند . توی مدرسه شون یه مارمولک دیده اند که کسی سرشو با بی رحمی کنده و هنوز زنده بوده
یکی شون تا جایی که تونسته داد و فریاد کرده و نذاشته بیش از این اذیت اش کنند و روی اون آب بپاشند
با تمام وجود نیازمند همدلی من بود . بالاخره گفت : خاله ،اگه خاله صفورا بود خیلی ناراحت می شد ، منم براش تعریف نمی کنم

2 comments:

safzav said...

ای جاااااااااااانم
این فنقلی ام البنین نبود؟

یاسمن said...

خودشه