هر سه شنبه انگارکه یه گله اسب وحشی از روم رد شده باشن،له و په می رسم خونه.سه سال گذشته که اینطور بوده
کوچکتر ها شیرین و در مقابل انرژی بر ان
تمام ات رو می خوان،بی ذره ای کم و کاست.و امان از آلودگی صوتی.مث چی بگم؟مث مدرسه دخترونه!واقعا مثالش فقط همین اه
کلاسها که با شلوغی دیوانه واری پیش می ره.شرایط خودمون هم توی کلاس ها لازم به توضیح اه.امروز من از اول تا آخر زنگ بالای میز معلم بودم و هر دو دقیقه یک بار از پیشرفت کار عکس می گرفتم و در فاصله بین اون دو دقیقه ها نعره می زدم بلکه صدای عرایض ام به گوش برسه،که معمولا نمی رسید. اما بشنوین از زنگ های تفریح
به جز زنگ تفریحی که به یه جلسه اضطراری فرا خونده شدیم،ساز دهنی زده ام،یه دونه شکسته اش رو تعمیر کرده ام،والیبال(والی مونگولی) وبسکتبال،و چاشنی درد و دل.خیلی دلنشین ان،از حق نمی شه گذشت فقط...یکی دو تا جون ات رو به باد می دن