Sunday, October 01, 2006

جسته گریخته هایی از روزگارم

همه چیز رمضانی یه...رمضان هنوز ویژگی های خاص خودش رو در وجودم حفظ کرده،از روزهایی که در کودکی تنهایی روزه می گرفتم ،روی نوک پا می یومدم پایین و آخرش بابا می گفت چرا سر و صدا می کنی؟ دعای سحر دیگه گوش نده لااقل!،تا حالا که دو تا روزه دار تیر دیگه توی خونه ان و من سوسکی بیش نیستم.صفایی داره این یه ماه.هر وقت از نیمه می گذره،دلم برای خودم می سوزه
با بچه ها دفتر درست کردیم.نتایجشون زیبا شده.ببخشین که دوربین ام یه مدتی پیشم نیست...در حین کار به این نتیجه رسیدیم که دفتر هم مثل خونه شمالی باید صمیمی باشه.مهم نیست که کج و کوله است،مهم اینه که دفتر با آدم حرف می زنه
یه آدم خوب شهر رفت،امروز صبح.سفرش به خیر
و دیگه این که،خوب ام،شکر

1 comment:

Anonymous said...

دفتر چی درست کردی؟
ما رو هم دعا کن
راستی من دبیرستان روشنگر شهرک غرب درس می دادم اون موقع که شروع کردم سال دوم دانشگاه بودم یعنی هشت سال پیش وای چقدر گذشته