Saturday, October 21, 2006

باران می بارد،بر صورت و دست ها

چه می کنی این روز ها؟/مشغول به طرح درس نوشتن ام،اما گاهی گیج می شم!چی رو ،دقیقا چی رو بگم و تا کجا؟/یاسی،یه توصیه بهت بکنم؟هر بار به هدفت نگاه کن.هر روز ببین دقیقا برای چی این درس رو ارائه می دی،این بهترین راه برای اضافه و کم کردن اه
مکالمه من و دوست،تابستان

سر کلاس درس نشسته ایم.رکوئیم موتزارت گوش می دیم.یه چهار صدایی بی نظیر باشکوه.وقتی باریتون زیرصدای باس می شه،اشک ها در مرز فرو ریختن ان...از مرگ موتزارت گفته ام،از این که زیباترین مرثیه دنیا رو در سال مرگ زود هنگام اش ساخت
صدای بلند و مهیب رعد .همه به سمت پنجره بر می گردیم!درخشش دومین برق، خیره ام می کنه.درس رو ادامه بدهم یا...؟درس من چی یه؟
"بچه ها،برای من بارون از موتزارت هم مهم تره.بریم توی حیاط؟
می خندن،ناباور...باریتون ها و باس ها،سوپرانوها و آلتوها رو رها می کنیم.بوی بارون،صدا،خنکی صورت و دست ها،برق نگاه،تازگی روح نواز

4 comments:

Anonymous said...

دوسم شیفته ات هستم اساسی!

Anonymous said...

نه من نم دونم بچه با تو چطورن
تازه خیلی چیزای دیگه هم نمی دونم ولی می تونم با توجه به نوجوانی خودم بگم که
این چیزهای مفید و تازهای که تو براشون داری خیلی می تونه در آینده بهشون خط و ایده بده تا جغرافی و عربی و غیره
اگه یکی از اونها از ای طریق یاد بگیره که چطوری احساساتشو نشون بده بدون اینکه از نظر و حرف بقیه بترسه
یا از کتابها و نوشته ها و موسیقی های خوب لذت ببره و خودشو راحت کنه
خیلی خوبه و در قدم اول کافیه

Kousha said...

This reminds me of a little girl that I was teaching. She is full of kinetic energy. wnats to run arounnd. 6 years old.

We were focusing on very very small things, what if you do this with the bow or pretend ... and how does it sound? long or short. And she knew how long the open string rings when it's plucked.

we listened a few times to how the note disappeared... and suddenly she could hear everything, all the sounds outside and inside, and she was really enjoying it.

This was so amazing! I hadn't been hearing any of these sounds! A great moment really. But I didn't know if we should just listen to all the interesting sounds, or to conclude the lesson: the bow, the fingers...

I ended up closing the window!! I was too afraid of loosing the attention she had found...
...

I salute your freedom.

Anonymous said...

:)