دویست و ده دانش آموز اول دبيرستاني وجود دارن که من آموزگارشونم.باور اين عدد هاي نجومي هنوز برام آسون نيست،چشمام رو به اين آمار و ارقام بسته ام و دارم مي رم جلو
هنوز تحليلي از وضعيت مدرسه ها در سال جديد ندارم...اما بوي نظم مي ياد،همه جا.نظم و ترس، بوهاشون به هم نزديک اه .اين جمله اي يه که از اول سال بارها شنيده ام:" بچه ها بي بند و بار شده ان،يه کمي ديسيپلين براشون خوب اه" من هم با اين که بچه ها رفتارهاي چندان خوشايند(يا درست!)ي نشون نمي دن موافق ام،اما حس مي کنم راه حلش قطعا نظم نيست
ما به تفاهم احتياج داريم،به درک متقابل،ومطمئنا نه از بالا به پايين...چرا نمي تونيم مثل دو تا آدم با هم حرف بزنيم؟همه اش بايد توي يه نقش از پيش تعيين شده باشيم؟
قصد ندارم غر بزنم.این وبلاگ دیگه حتی برام غردونی هم نیست.فقط ...شاید بهتره بگم کجای ماجرا ایستاده ام.یه نقطه با هویت صفر.بچه هایی که دوستشون دارم و گمان می کنم اون ها هم.ولی توی این فضاها نمی تونم پر و بالشون بدهم و حتی زیاد نمی تونم مانع ازین بشم که نوک هاشون چیده بشه
این البته نیمه خالی لیوان بود،متوجه ام
2 comments:
omadam ke ghor bezanam ke chera neminevisi va didam ke neveshti! che khab! ghor bezan ke ghor hat ham kharidani ye!
چه خوب که این جایی.حس می کنم وبلاگ ام خالی شده،از شور نوشته های خودم و همراهی شما
Post a Comment