Monday, October 30, 2006

بازی ریتم

پنج جلسه از سال گذشت...کم کم رد آرامش رو در کلاس ها حس می کنم.امید وارم خودمو گول نزنم،اما حس می کنم یخ ها شکسته...تمرین های ریتم و رنگ این هفته پر انرژی بود و به همکاری جمعی احتیاج داشت
ابتدای تمرین ها دقت می کردم،بعضی ها دست نمی زدند،یا خیلی آهسته و کم جون
اما به تدریج موضوع حیاتی شد.براتون بگم تمرین چطور بود؟
یه ریتم انتخاب می کردیم،مثلا 8/6...یک دو سه/یک دو سه.یک نفر ریتم نگهدار می شد و با دست ریتم رو می گرفت...از اینجا هر کس سعی می کرد وارد بشه و صدایی رو به صداها اضافه کنه،اما سختی کار اون جا بود که مثلا اگه من روی ضرب سه می گفتم بوق،دیگه باید همواره روی سه می گفتم بوق و نگهداری ضرب واقعا آسون نبود
نتیجه ولی خیلی پر هیجان اه.بعد از پنج دقیقه یه آهنگ ساخته می شه پر ازسر و صدا اما معنی دار و ریتمیک
سال هاست که من این رو به عنوان بازی توی جمع های دوستانه پیشنهاد می دم و هر بار بهمون خوش می گذره.امتحانش بد نیست

4 comments:

Anonymous said...

امروز هوا ابری ست و از حیاط بوی باران می آید. من عاشق این هوا و این بو یم.

صبح با حس بد خوابهای آشفته ی شب بیدار شدم. نمی دانم چه خوابی بود. خواب رویاهای به تحقق نپیوسته ، خواب کارهای انجام نشده و هدفهای گم شده. خواب تردیدها و ناتوانی ها. نمی دانم. هرچه بود سخت آشفته ام کرده.

چقدر غمزده ام. دلم می خواهد ساز بزنم. دلم می خواهد سر کار نروم. دلم می خواهد در این هوا روی تختم دراز بکشم و شعر های فروغ را بخوانم :

" در شب کوچک من
افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
...
در شب کوچک من
دلهره ی ویرانی ست
... "

چقدر وقت است که فروغ نخوانده ام. چقدر وقت است که جز مولانا و شاملو هیچ شعری را جدی نگرفته ام. چقدر وقت است ...

صدای بیدار باش مامان مرا از جا می کند. اشتیاقی به صبحانه خوردن ندارم. چای و شیرینی مختصری می خورم. کمی توی اینترنت برای خودم پرسه می زنم. امروز مهندس ماموریت است، دیرتر می روم سرکار. گور پدر شرکت و پروژه!

مامان ذهنش مشغول است. این را از چهره اش به خوبی می شود فهمید. با بی حوصلگی می آید کنارم می نشیند تا نوشته های یاسی را بخواند. من به اندازه ی کافی دیرم شده. با افسردگی عجیبی خانه را ترک میکنم. ذهنم درگیر آن یار سفر کرده است. بوی باران و هوای عالی پاییز آدم را به شعر خواندن وادار می کند و من دور از چشم انسانها به این اجبار مشتاقانه تن می دهم.

با دلهره و اضطراب از این دیرکرد، با عجله ی بسیار زنگ در را می زنم. صورت خندان سیما و جای خالی مهندس آرامم می کند. روی صندلی می افتم . در آستانه ی گریه ام. چه هوایی. سیما خوب گوش می دهد. به من و احساسم حق می دهد و این تایید مرا آرام می کند. بعضی اوقات انگار نیاز داری تایید شوی. نیاز داری شنیده شوی. از اینکه علی الرقم میلم از خانه بیرون زده ام خوشحالم. با سیما حرف می زنم ، آهنگ گوش می کنم، با هم شعری را زیر لب زمزمه می کنیم. می خندیم به خودمان و به پروژه ی کسل کننده ای که در دست داریم . فریاد می زنیم ، چایی می خوریم و باز حرف می زنیم.

× × ×

آرامم. گشنه ام . برعکس ظهر. مچ دستها و پاهایم می لرزد. توی اتوبوس چرت می زنم و این یکی از شیرین ترین کار ها ست. برعکس خیلی ها اتوبوس را دوست دارم. می شود به چهره ها خیره شد و برای هر چهره داستانی ساخت. می شود به حرفها گوش کرد، بی آنکه کسی بفهمد.

نوشته های یاسی روان و زیبا ، بدون پرگویی و سرشار از حس زندگی روی صفحه ی مانیتور جاری می شود. این جور نوشتن را به نوشته های سراسر درد و ناامیدی زهرا ترجیح می دهم، حتی اگر از لحاظ فنی آن پختگی را نداشته باشد. حداقل این سرشار است ولی آن تهی ست. تهی از حس زندگی، تهی از عشق، تهی از حضور دیگران. تهی از ... . نوشته های یاسی بعضا سرشار است از یک تجربه ی مشترک. . تجربه ای که من هم به نحو دیگری در کلاس با بچه ها داشته ام و تجربه ی معلمی به خلاقی یاسی برایم جالب است. کارهایی که من هم در فکر انجامشان بوده ام. ولی نمی دانستم چگونه عملی شان کنم .حس می کنم چه حیف شد که جمعه از تمرین ارکستر زود برگشتم و نشد تا آخر حرفهای یاسی را - که برایم چون شیر تازه ، گوارا و لذت بخش بود- گوش دهم.
یاسی امیدوارم بزودی همدیگر را دوباره ببینیم . برایت حرفها دارم !!!

ببخشید اینقدر طولانی شد.

Anonymous said...

برایم بسیار خوب ،بسیار بسیار دلنشین اه که رد روحت رو این جا می بینم
امیدوارم.منم امیدوارم

Anonymous said...

تازگیا علاوه بر نوشته های یاسی، کامنت های وبلاگش هم خوندنی شده. ص

ندی said...

baad az modati oOmadam be inja saR zadam, raStesh kheili vaGhte ke neveshTehato mikhoOnam , be inja ke reSidam dige taGhatamo baad az koli esteGhamat az dast dadam !
oOmadaM beGam khosh ba hale shaGerdaT !
kaSh ma haM morabiyaii ba ShoOr oenerGio khaLaghiate to daShtim!
esMe ryTm ke oOmad yadesh oFtadam, kaSh bishtar az inha shahede in baZi miboOdam ta hala hasraTe oon chand daGhigheye DehBala ro nakhoRam!
NeDa.