حرف های ساده و پیچیده ،کوچیک اما دست و پاگیر و حرف های مهم و بزرگ حتی
نمی دونم چرا نمی نویسم که این روزها چقدر تغییر می کنه حالم
با خوردن یه نارنگی شیرین آبدار ناگهان شادی توی دلم می پاشه و بعد...در کسری از ثانیه می تونم یه خبر بشنوم و روحیه به قهقرا بره
شعر حفظ کردن هفتگی بهم امید می ده . دیگه زیاد از خودم نمی پرسم :که چی ؟ این شعرم حفظ کردی چه تغییری توی دنیای پر آشوبت پیش می یاد؟
می خونمشون ...بارها و بارها . متوجهم که دیرتر حفظ می شم .خیلی دیرتر از گذشته های نه چندان دور ..اما به همین گذر عمر هم با لبخند نگاه می کنم . گذشته و بد هم نگذشته
می خونم و می گذارم شیرینی اش به دلم بشینه . با که چی ها ی پیاپی شیره ی جانشو نمی گیرم و سعی می کنم نا امیدی دوستانم از هر فرآیند جمعی و فردی ای دامن ام و کمتر بگیره
به آرومی پیانو یاد می گیرم . یک ماهی می شه . این بار بدون هیچ توقعی از نوازندگی ...فقط یادگیری اش برام لذت بخشه
جدا چقدر این بار و این ساز و نگاه من به نوازندگی اش فرق داره با همیشه
روز تولد 30 سالگی ام در غم ناباورانه ای دست و پا می زدم . تصمیم گرفتم سه تار بخرم و تا سه سال بعد نرم و روون و عالی سه تار بزنم
چه تصمیم غریبی یه این تصمیم در روزگار فعلی ام
حالا 34 سالمه و دو ساله که دیگه چندان سه تار نمی زنم .نه این که دوستش ندارم ،نه ...فقط حس می کنم اون چهار حرفی همیشگی ، اون عالی ، نذاشت که باهاش روون باشم و من به روون بودن و صمیمی بودن این ساز بیشتر احتیاج داشتم تا اون نوازنده ی عالی نواز دل انگیزی که استادم می خواست باشم
استاد شگفت زده از پیشرفت هر روزه ام مدام می گفت : یاسی تو عالی می شی
و من باز بچه شدم . باز افتادم توی حس رقابت ده سالگی خودم با خودم و دیگه ...تموم شد
اما این بار انگار شکوهی نیست . سال هاست می دونم برای آموزگار موسیقی بچه ها بودن باید قدری پیانو بدونم و تصمیم دارم قدری با این ساز آشنا بشم
در قدری دونستن چه رهایی عجیبی یه
این ها بخشی از آرامش بخش های روزها و شب هام اه
از نا آرومی ها هم باید حرفی به میون آورد؟
یا دیگه بد نیست سکوت کنیم؟